آیلینآیلین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

آیلین طلا تربچه ی زندگی

زمستون تربچه ای

 سلاممم تربچه من.... خوبیییی؟امروز روز خوبی بوددد صبح که بیدار شدم رفتم دم پنجره و دیدممممممممممممم وووووووواااایییی خدایااااااا برفففففففففففففففففففففففففففففففف... بالاخره برف اومد.. کلی واست از برف گفتم ،نشونت دادم این قشنگترین فصل خدارو....  همیشه عاشق زمستون بودم... عاشق برف... خالا میفهمم چرا...!!! چون تو سرنوشتم برف یعنی تو یعنی زندگی یعنی چیزی از من یعنی حس قشنگ مادر بودن یعنی یه تکون از تو در وجود من برف واسم یه نشونستتت از تابستون منتظرم برف نشونه توئه برام   نشونه اینکه داری میاییی اینکه زمستونه تو هم یه دختر زمستونی هستی... اینکه دی ماه یا شایدم بهمن نزدیکهههههههه فصل رسیدن به تو...
25 آذر 1391

بازممممممممممم اسمممممممممممم؟؟؟؟

تربچه من می ترسم آخر سر از دست این باباییییی اسمت همین تربچه باقی بمونههههههههههه وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا آخه من به اسمت که می خوابتم آیلین باشه عادت کردم 3 روزه بابایییی زده زیر همه چیییی بازم داره دنبال اسم میگردهههه ولی من واقعل تورو با آیلین میشناسممممممم دعا کن .... دوست ندارم دل باباییو بشکنم اما خوب منم این اسمو دوست دارمممممممممم دیگه نمی دونم چی کار کنم کاش بیای تو خواب باباییی بهش بگی باباییی من آیلینم ببین اسممو دوست دارم مطمئنم تو بگی قبول میکنهههههههههههه بهش میگی مگه نه؟؟؟؟؟؟ به خدا خسته شدم اونقدر کتاب اسم خوندمو تو سایتای مختلف گشتم ی...
23 آذر 1391

تربچه عجلههههههه دارههههههههه

سلام زندگیییییییییی... خوبی؟خوب داری اذیت میکنیاااااااااا.... دیگه اومقدر لگد ردی احساس میکنم شکمم کوفته شده انگار که کتکم زدن بعد کلی مشکلات اینبار هم اونقدر درد داشتم که بازم رفتم دکتر خانم دکتر گفت: باز چی شددددد؟؟؟؟؟؟ گفتممممممم کمککککککککککککککککککککککککک دارم از درد میمیرم کلی ترسیدیم انقباضای زایمان زود شروع شدهههههه مامانیییییی انکار خیلی عجله داری خانم دکتر می گه فکر نکنم تا 34/35 هفته بیشتر بتونم دووم بیارم اماااااااااا نههههههههه یکم دیگه تحمل کن کامن رشد کنییییییی .... خلاصه که دیگه اونقدر درد دارم فقط داد میزنممممممممممم وقتی تکون میخوری... دکتر گقته کوچمولو موندی گفته بستنی بخورم تپل شیییی آخ جونننننننن... دکتر می...
23 آذر 1391

بازم خریددددددددد

هفته پیش با بابا و مامانی رفتیم بهار تا باقی وسایلتو بخریم وان حمام ،ابر حمام ،اسباب بازی ،ظرفای غذا ،پوشک،لباس گرم و..... یه خورده چیزای جینگولی دیگه فقط مونده موکت اتاقت و خوشخواب که اگه بابا تنبلی نکنه می خریم راستی مامانی لوستر و سبد های تزئینی رو واست درست کرد خیلی خوشگل شده منتظرم این 2/3 تا چیزم بگیریم تا عکس بذارم.... دیگه داره وقتش میشههههههههههههههههههههههههه حداقل 3 و حداکثر 5 هفته دیگهههههههههههه هر شب خوابتو می بینمممممممممم امروز که با مامنی حرف می زدم می گفت همش دارم با آیلین حرف می زنم سر نمازم میگم خدایا آیلین منو نگه دار یهو گریه ام گرفتتتتتتتت...... تربچه من زودتر بیا مطمئنم با وجود تو حال مامانی بهتر میشه.....
14 آذر 1391

تولد بابای تربچه

سلاممممممممممممممممممممممممم زندگی ماماننننننننننننننننننننننن تولد بابا 11 آذرهههه هر سال تولد می گرفتیم اما امسال نشد در عوض من و تربچه با هم تصمیم گرفتیم بابارو surprise کنیم از صبح با هم رفتیم کادر خریدیم تازه کاغذ کادو کارتونیم خریدیم و اتاق تربچرو که تقریبا آماده شده واسه تولد آملده کردیم و بعد هم حاضر شدیم چراغارو خاموش کردیم و ورودی اتاق رو شمع گذاشتیم بابا که اومد طبع معمول کلید نداشت کلی پشت در موند و بالاخره درو یواشکی باز کزدیم واسش چون کم کم داشت نگران مامان میشد و ما هم رفتیم پشت در و وقتی بابا تو تاریکی شمعارو دنبال کرد و به اتاق رسید کلی برف شادی زدیم تو صورتش ووووووووووو تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مبارکککککککک...
14 آذر 1391

سیسمونییییییییییییییی!!!!

هنوز وقت نکردم عکسای اتاقتو بذازم اما مامان بزرگ واست کلی لباس از مکه اورده با یه عالمه گل سرررررررررررررررر کلی چیزای جینگولی اورده چند روز پیش مامانی لحاف دشکتو آماده کرد خیلیییییییییییییییییییییییییی نازههههههههههه سرویس روتختیتم خرید دیگه فقط یه کم خورده ریز مونده دیروزم دایی مامان (دایی سیروس) از رمانی واست تخت پارک فرستاد اونم خیلی نازهههههههههههههههههههه قول میدم زودی عکس بذارممممممممممممممممممممممم    
2 آذر 1391

مامان تنبلللللللللللللللللللللللل

سلام تربچه من می دونم مامانت خیلی تنبلهههههههههه بازم خیلی وقته نیومده آخه این مدت خیلی اتفاقا افتاد که به صورت MP3 می گم تو مهر ماه که مامان بزرگ و بابا بزرگت (پدری ) رفتن مکه ، سفرشون 1 ماه شایدم بیشتر طول کشید کلی مهمونی بود که رفتیم بعدش تو همون ماه واسه دایی هات (محمد و سهیل ) تولد گرفتیم .... اوایل آبان  عمه محبوبت واسه عمو امیر تولد گرفت تو اسفندیار ، واسش یه هدیه تربچه ای بردیم یه کارت تبریک هم از طرف شما بردیم حالا عکساشو میذارم بعد از اون هم یه روز حال مامان بد شد با هم رفتیم دکتر خانم دکتر گفت دیگه نباید بریم سرکار و خداروشکر آخر ترم بود و مامان با کمک شما ورقه هارو زود صحیح کرد و مرخصی گرفت .... اما چند...
2 آذر 1391

بازم بیمارستان!!!!!!!!

وای از دست تربجهههههههههههههههههههههههه هفته پیش قرار بود مامان بزرگینا از مکه بیان که 1 شب قبلش یهو مامان دلش درد گرفت بابا زودی بردش دکتر و .... گفتن باید بستری شمممممممم حلاصه از 1شنبه تا 4 شنبه تو بیمارستان لاله بودیم هم اتاقیمونم نی نی دار شده بود یه پسر جیگرررررررررررررر من که کلی بقلش کردم آخیییییییییییییییی نمی توست شب اول شیر بخوره یه عالمه کولی بازی دراورد نذاشت بخوابیم فکر کنم شما هم کلافه شده بودی چون همش مامانو لگد بارون  می کردی دکتر کفت به خاطر سنگ کلیم مشکل ایجاد شده علت دل دردم این بود فکر کنم داری با سنگ ها یه قل دو قل بازی میکنی شیطونننننننننننننننننننننننن اینچند روز خیلی داری اذیت می کنی مامانو اونقد...
2 آذر 1391
1